خوش آمدید به فروشگاه ساتین

از شیر مرغ تا جون آدمی زاد

خوش آمدید به فروشگاه ساتین

از شیر مرغ تا جون آدمی زاد

داستان کشتی تایتانیک

) و از رز خوشش می یاد و با هم قرار عروسی میزارند .
یه روز که رز و جک تو کشتی شون* نشسته بودن ناگهان صدایی اومد جک بلند شد و یه نگاهی به اطراف انداخت دید که به به طوفان کاتریناست که داره میاد . یه مرطبه بلند شد و دست رز را گرفت و گفت که : تو برو تو پناه گاه سنگر بگیر اسلحه من را هم بنداز بالا می خوام باباشا بی یارم جولو چشاش و اینا ........

قصه از اونجا شروع میشه که:
... .... ...( به علت مسائل اخلاقی از نوشتن این قسمت خود داری می کنیم ) تا اینکه جک از بالای دیوار کشتی داشته قسمت زنانه را می دیده و رز متوجه میشه !!! و به جک میگه ساعت ... بییا سر کشتی منتظرم.
خلاصه جک میره و اینا ...( به علت مسائل اخلاقی از نوشتن این قسمت هم خود داری می کنیم ) و از رز خوشش می یاد و با هم قرار عروسی میزارند .
یه روز که رز و جک تو کشتی شون* نشسته بودن ناگهان صدایی اومد جک بلند شد و یه نگاهی به اطراف انداخت دید که به به طوفان کاتریناست که داره میاد . یه مرطبه بلند شد و دست رز را گرفت و گفت که : تو برو تو پناه گاه سنگر بگیر اسلحه من را هم بنداز بالا می خوام باباشا بی یارم جولو چشاش و اینا ........
رز بد بخت که تازه رفته بود کلاش جک را پیدا کرده بود یه صدای دیگه شنید یه نگاهی به ته کشتی کرد دیدش که کشتی تا دسته فرو رفته تو _( فکر بد بد نکنید )_ آب . رز که ترسیده بود به جک گفتش : اوی جکی بدو کشتی داره غرق میشه جک دووید رفت تو اتاقش و چراغ جادوشا برداشت دست کشید رو چراغ تا غوله اومد بیرون . غوله عصابش حسابی ریخته بود . به هم به جکی قصه ما گفت که : مگه به تو بابا سوخته نگفتم که هر وقت کار داشتی وقت قبلی بگیر و اینا و اینا ...
آقا غوله : گفتش که حالا من باید براد چی کار کنم بابامونا در اوردی ....
جک گفتش : والا این زیده که برا ما حواس مواس درست حسابی که نزاشته که بی بینیم چی کار می کنیم هر کاری بلدی بکون ما را از شر این زیده راحت کن ...
آقا غوله ما هم که سر مای سختی خورده بود و حال درست حسابی نداشت الکی یه وردی خوند رفت تو چراغش خوابید
جک یه نگاه به عقب انداخت ید که اوه اوه چه آب گوشتی شده هرکول اومده میگه سرشا بسگیر_( بازم فکر های بد بد نکنید )_ و طناب را انداخت و گفت ببند به سر کشتی تا بکشمش بالا ...
آره خلاصه جک سر طناب را گرفت و گره زد به ته کشتی . هرکول طناب را تا کشید بالا کشتی بد تر غرق شد . جک یه مرطبه به زیر پاش نگاه کرد دید که آب اومده زیر پاش دوید و رفت رز را بغل کرد و گفت ای خدا بگم این هرکولا چی کارکنه با این کار کردنش که یه هو صدای چه چه بلندی شندید کله شا برگردوندببینه کیه دید مرد انکبوتی* با طناف( همون تار خودمون ) از تو آسمون آویزون شده و داره می یاد طرفشون و یه مرطبه با یه حرکت به طرز سامورایی جوفتشونا بقل کرد و رفت خال آسمون رز که مثل خر داشت کیف می کرد از اینکه پول کشتی درجه 3 داده بود و داشت با هواپیما درجه1 ( اینم شخسی ) سفر می کرد تا اینکه صدای تیر اومد.
اوههههههههه نه آخه کی جایزه بگیر ها را خبر کرده !!! بیچاره مرد انکبوتی کلی آرزو داشت چه اتفاق بدی ...... (خیلی دلم سوخت براش من هم {حساس} )
خلاصه جک با روز جنازه مرد انکبوتی افتادن تو درتا . هرکول که حسابی لر غیرت شده بود پرید تو آب و یه 800_700 تایی ((آدم))را نجات داد جکی قصه ما هم مثل خر کیف کرده بود_در حالی که دست رز تو دستش بود و داشت ماهی ها را تماشا می کرد_دید یه دلقک ماهی* ناز و کوچولو_کنارشه جکی تا اومد ماهی کوچولو را به رز نشون بده سرو پای یه کوسه کوچولوی ناز و توپل مپل پیدا شد و دلقک ماهی را یه ضرب خورد جک از ترسش خودشو خیس کرد ( شانسش گفت که تو آب بود و کسی چیزی نفهمید ولی من فهمیدم ) رز برگشت و دمپایی شو در اورد و زد تو سر کوسهه و گفتش که توف کن بیرون توف کن بیرون. کوسهه که عصبانی شده بود گزاشت دنبالشون جفتشون از ترس با سر عت رفتن بالا و پریدن رو یه قایقا و به طرز سامورایی قایق را خالی کردن ( ریختن تو دریا ) و خودشونا رسوندن به ساحل .

این بود قصه تایتانیک که میگن .
تا یادم نرفته بگم که : دانشمندها علت اصلی این حادثه دل خراش را غول چراغ مریض دابستند.
نکته اخلاقی :1 هیچ وقت از غول های چراق تاریخ مصرف گزشته استفاده نکنید-2غول چراغ خود را دو ماه به دوماه تعمیر کنید و از سلامت آن متمعآ شوید-3 درصورت مریض بودن یا خراب بودن غول حتمآ به گارانتی مراجعه کنید

نظرات 4 + ارسال نظر
آراد دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:14 ب.ظ

این پستت هم مثل بقیه پستات باحال بود
البته اگه سانسور نمیشد باحالتر هم بود

اراد جان از لطفت بازم ممنونم بازدید هر روز تو و داداش محمد بیشترین انرژی برای پست مطالب بهتر بهم میده

سیدیوسف سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ http://yousef.shakheh.com

عالللللللللللللللللللللییییییییییییییییییییییییییی بود

مهسا جون هم وب توپی داری هم وب توپی داری و بازهم هم وب توپی داری


مرسسییییییییییییییییییییییییی
بای تا های

مهران پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ق.ظ

احسنت!‏ داستان باحال و بامزه ای بود

ممنونم مهران جان بازم به ما سر بزن و خوشحالم کن

محمد پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:34 ب.ظ http://farhang.shakheh.com/

سلام آجی چرا پست جدید نزدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد