عشق من و تو
تو نگاه تو
تو نگاه من
رنگ باوری نمونده
دست زندگی
گرد حسرتی
روی چهره مون نشونده
عجب عُمرا تموم شد
چه دور از هم حروم شد
چه خاطرات شیرینی که موند و ناتموم شد
از پسته تنگ خود آن یار شکر بوسه | دوشم به لب شیرین جان داد به هر بوسه | |
از بهر غذای جان ای زنده به آب و نان | بستد لب خشک من ز آن شکر تر بوسه | |
ای کرده رخت پیدا بر روی قمر لاله | وی کرده لبت پنهان در تنگ شکر بوسه | |
مه نور همی خواهد از روی تو در پرده | جان راز همی گوید با لعل تو در بوسه | |
نزد تو خریداران گر معدن سیم آرند | ای گنج گهر ز آن لب مفروش به زر بوسه | |
ای قبلهی جان هر شب بر خاک درت عاشق | چون کعبه روان داده بر روی حجر بوسه | |
چون جوف صدف او را پر در دهنی باید | و آنگاه طلب کردن ز آن درج گهر بوسه | |
خواهی که شکر بارد از چشم چو بادامت | رو آینه بین وز خود بستان به نظر بوسه | |
چون خاک سر کویت آهنگ هوا کرده | بر ذره به مهر دل داده مه و خور بوسه | |
هر جا که تو برخیزی از پای تو بستاند | زنجیر سر زلفت چون حلقه ز در بوسه | |
لطفت که چو اندیشه حد نیست کنارش را | از روی تو انعامی دیدیم مگر بوسه | |
سیف ار ز تو میخواهد بوسه تو برو میخند | کز لعل تو خوش باشد گر خنده و گر بوسه | |
گر پای رقیبانت بوسند محبانت | ترسا ز پی عیسی زد بر سم خر بوس |